بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه می گفت: این دو سال سربازی از بدترین ایام عمر من بوده است.

علت آن را هم عدم وجود تقوی عنوان می کرد.

 در زمان سربازی به خاطر سرعت عملش مسئول آشپزخانه شده بود.

خودش تعریف می کرد: ماه رمضان بود، من به آشپزخانه گفتم که برای

بچه ها سحری درست کنند، حدود سیصد نفر.

ناجی که فرمانده مان بود، متوجه این قضیه شد و صبح دستور داد همه سربازها

به خط شوند. او آب آورده بود و سربازها را یکی یکی مجبور می کرد تا آب

بخورند. آن روز همه روزه هایشان باطل شد و من چنین بی دینی در عمرم

ندیده بودم. به خدا گفتم: اگه ما برای تو روزه می گیریم، این اینجا چی میگه؟

خدایا، خودت سزای اون رو بده.

روز بعد دستور دادم که آشپزخانه را کاملا تمیز کنند. بعد از اینکه کف آشپزخانه

حسابی تمیز شد، رفتم روغن آوردم و به کف آشپزخانه مالیدم. می دانستم ناجی

آن شب حتما برای سرکشی به آنجا می آید و می خواهد مطمئن شود که غذایی

برای سحر درست نمی شود. همان هم شد، ناجی آمد و سر دیگ ها رفت و وقتی

خیالش راحت شد، موقع برگشتن چنان لیزی خورد که افتاد و پایش شکست. او را

به بیمارستان منتقل کردند و ما تا آخر ماه رمضان از دستش در امان بودیم.

هر شب هم برای بچه ها سحری درست می کردیم و به این ترتیب توانستیم

روزه هایمان را بگیریم.

امظا.