دنیا بداند...
بریده باد دستهایی که غیر دلخواه تو نویسند و لال باد زبانی که بجز غربت تو گوید.... خدای بزرگ! تو خود بر تمام حالات من شاهدی و میدانی این روزها چه میکشم... تشنگی های لبم در تمام طول ماه مبارکت فدای یک ثانیه از غربت 1173 ساله ی مهدی(عج)! به شرافتم قسم ! تمام جان و مالم را فدای تو خواهم کرد فدای راه تو و فدای دوستداران و اولیایت.... میخواهم دنیا بداند ... بگذار همه ی دنیا دوستان وجهل پرستان بدانند... زندگی در دنیای من درس خواندن و دکترا گرفتن و ازدواج و بچه دار شدن نیست... زندگی دنیایی من حتی این هم نیست که در نهایت فقط از محرومین و فقیران پول ویزیت نگیرم... حتی اگر روزی قرار باشد تمام آبرو و شرفم را در راه تو بدهم مطمئن باش دریغ نخواهم کرد... کمترین چیزی که دارم جان بی مقدارم است و بیشترینش همین آبرو و شرف که بواسطه تو و دوستدارانت فراهم آورده ام... من در راه تو از بیشترین چیزهایم خواهم گذشت و جان کمترین آنهاست...
اگر اراده کردم در راه تنها ذخیره ات قدم بردارم عجیب نیست که از پدر و مادر بگیر تا رفیق چادری و مومن سنگ جلوی این پای لنگ می اندازند... عجیب نیست حالا دیگر غربتت برای من!! حالا خوب میدانم چرا هنوز نیامده ای...
"بچسب به درست..."
"کارت مشکل داره چون من که باباتم راضی نیستم ازت..."
"اول بشین خودتو درست کن...."
"این امام زمان بهت نگفته دوتا کاسه بشوری؟!!"
"رفیق! بیخیال... مطمئنم حالا حالاها نمیاد..."
روی سخنم با توست پروردگار...!! آن زمان که مهدی(عج) را برای خودت بالا می بردی به من فکر نکردی؟ به شیعیان محبوبت علی(ع) فکر نکردی؟؟ بگذار حالا که کسی گوش و چشم حرفهای مرا ندارد...کمی به تو که خالق منی غر بزنم... شکایتم را به تو می آورم... شیطان را وسیله آزمایش ساختی قبول...! نفس اماره را از چه گماشتی معبود من؟ یعنی انقدر نازنین و دست نیافتنی هستی که باید با درون و بیرون بجنگم؟ با زمین و زمان؟ با دوست و دشمن؟ هر طرف را میگیری یک جای دیگر رها میشود!! من که قسم خورده ام تا پای شرف و جان ایستاده ام... شیطان هم همینطور... به او مهلت دادی، اختیار ...هرکاری که بخواهد میکند ... و به من نیز اختیار دادی من هم هرکاری بخواهم میکنم... اما من تو را خواسته ام و میخواهم... ولی باور کن انگار همیشه کسی میخواهد من نیایم سوی تو... گاهی پدر گاهی مادر...گاهی دوست... برادر... همانهایی که امید به حمایتشان داری جلویت می ایستند
من ... من....
ناامید نیستم... کمکم کن رضایتشان را اگر در راه توست به دست آورم... کمکم کن بگویم :"پدر مادر جنگ نرم یعنی همین... یعنی پسر شما! برادر من! "سنگر قلبش" در تسخیر دشمن است... یعنی امروز از حسین و زینب(علیهما السلام) تنها گریه اش ماند بر نوجوانانمان... "
اگر آن روزها نوجوانان و دختران پنهانی به دهلاویه و شلمچه و طلاییه و ... می آمدند... من این روزها پنهانی میروم به ...
شهادتش هم از هر نوعی که میخواهد باشد رضایم به رضایت ای پروردگار سریع الرضا!
ای مهدی(عج)! هرگز ندیدمت... اما از زمانیکه بودم نامت بر لبم بوده... این روزهای رمضان در افطار و سحر اگر تو را میخواهم نه برای این است که حاجاتم را بدهی ... تو یگانه حاجت زیبای منی مولا!
بیا که بس است بی پدری...
یاد و نامت را بواسطه این کنیز روسیاه بینداز بر قلوب سربازان و اعوان و انصارت.... که همین است آرزوی مشتاقان و عاشقانت...